کسب درآمد کسب درآمد راستش نمیدونم چرا دارم مینویسم!!!!!!

سلام دوستان عزیز......

راستش نمیدونم چرا دارم مینویسم!!!!!!

یا اصلآ واسه چی دارم مینویسم!!!!!!!

 

خیلی ساده شروع میشه ......اون حس عجیب و میگم. تا بیای ببینی چیه و

 از کجا اومده تمام وجودت و پر میکنه....

خودت هم باورت نمیشه که به این اسونی شروع شد!!!!

حس قشنگیه ولی نمیتونی توصیفش کنی....... نمیتونی راجب اون با کسی

حرف بزنی.......دنبال یه لحظه تنهایی و یه جای خلوتی که به اون

حس و خالق اون فکر کنی.......جدی جدی چطوری شروع شد؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا من اینجوری شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی داره چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اونقدر با خودت حرف میزنی و از خودت سوال های مختلف میپرسی که سر

درد میگیری.........اما پس چرا به جوابی نمیرسم؟؟؟؟؟؟

شب زنده داریهات شروع میشه...........گاهی متوجه اشکای روونه شده

روی گونه هات هم نیستی!!!!!!!!

حالا دیگه کارت شده شبو روز فکر کردن به اون ........گاهی ساعت ها ب

اهاش حرف میزنی.........گاهی توی رویاهات دراغوشش میگیری...........

گاهی حس میکنی که اون قسمتی از زندگیت شده............اخه تنها با

صدای اون ارووم میشی و کنار اون احساس ارامش میکنی.........

دیگه حوصله ی هم صحبتی با دوستات و نداری.............از دستشون فراری

میشی............فقط اون ........میخوای با اون حرف بزنی یا حتی

فقط به اون فکر کنی.........

نقاشی میکشی......... شعرو متن مینویسی و فقط از اون و حست

میگی ........با اینکه میدونی هیچوقت دست نوشته هات و نمیخونه!!!!!!

توی هر صفحه از دفتر و کتابت اسم اونه .............

یه دل پر داری از حرف....میخوای این حسو به کسی بگی......ولی

کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کی میتونه درکت کنه؟؟؟؟؟؟ کیه که با شنیدن حرفات سرزنشت

نکنه؟؟؟؟؟؟؟؟ کیه که تا اخر به حرفات گوش کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کی؟؟؟؟؟

هیچکس.............هیچکی نمیتونه حست و بفهمه حتی خودش..............اخه

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟؟؟؟!!!!!!!!

تصمیم میگیری ساکت بمونی وحرفی نزنی...............گلوت درد میکنه

احساس میکنی داری خفه میشی!!!!!!!!!!

نه حرفی نمیزنم.

دیگه کنترل اشکاتو نداری...........خواب واست مفهومی نداره...........چقدر

اروم شدی!!!!!این تو بودی که اینقدر شادو سرزنده بودی؟؟؟؟؟؟؟

پس چرا صدات در نمیاد؟؟؟؟؟صدای خنده هات کجا رفتن!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟

نکنه دیوونه شدم.............................!!!!!!!!!

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همش دلهره داری ..............دلت بی قراره............دنبال یه چیزی

میگردی...........

کلافه شدی ..........حس میکنی بدون اون نمیتونی زندگی کنی .........شده

تمام زندگیت...............

 

ای خدا یعنی چی به سرم اومده؟؟؟؟؟؟؟

کم کم دست به دامن خدا میشی..................

.اما از خدا چیرو بخوام................

فقط میگی خدایا کمکم کن ..................بعدش هم تا یک

 ساعت سرت روی مهره و به اون فکر میکنی و اشک میریزی.

چقدر روزها دیر میگذره ........هر یک ثانیه به اندازه ی یک

 عمر طول میکشه...........

همش میگی دوستش داری................اما اون باورت نداره...........

.اخه چراااااااااااا!!!!!!!!

قلبت داره سنگینی میکنه.............. انگار از جا داره کنده میشه............

.حالا چیکار کنم؟؟؟؟؟

فکر اینکه یه لحظه نداشته باشیش دیوونت میکنه.......

اون واست مثل نفس شده..........

حالا دلواپسی نکنه کسی این نفس رو ازت بگیره!!!!!!!!!

خدایا خودت کمکم کن.

حضورشو کمتر حس میکنی.........یعنی چی داره میشه..........

.این نشونه ها که میبینم چیه........

این حرفا که میشنوم چیه.............

نه خیانت نمیکنه...............من که بهش خیانت نکردم!!!!!!!

وای دارم خفه میشم.........چرا نمیتونم نفس بکشم........

.این اشکای لعنتی چی از جون من میخوان.

نه من مطمئنم.......اون با کسی نیست.

کسی حق نداره اونو از من بگیره...............نه اجازه نمیدم......

اون به من قول داده...................

 

ببخشید دیگه نمیتونم بنویسم .حالم خوب نیست.

میبینید این حالا روز منه ...............به همین سادگی شروع

 میشه ولی کی میدونه اخرش چی میشه؟؟؟

 

راستی راستی اسم این حس چیه!!!!!!!!!!!!!!!!

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



[ شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, ] [ 11:36 ] [ یاسر ]

[ ]